زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

برف بازی زینب خانوم

بله اینم از عکسای دختری تو اولین روز برفی امسال البته صبح که از خواب بیدارشدیم ساعت10 فک میکردم الان نیم متر برف رو زمین نشسته ولی وقتی از پشت پنجره نگاه کردم کلا آویزون شدم اصلا برفی رو زمین ننشسته بود  حالا عکسا خودش گویا هستن ولی نمیدونم چرا امسال اینطوری شده وهیچ خبری از برف وبارون درست وحسابی نیست   یه چند روزی هست که تصمیم به خونه تکونی دارم برا همون از دیروز شروع کردم وفعلا در آشپزخونه هستیم وزینب خانوم هم همش در حال کمک کردنه البته با وجود ایشون همه کارا باید دوبار انجام بشه چون من هی میذارم سرجاش وایشون در میارن وبعد بایه جیغ بنفش میریم سراغ کار بعدی خدا بخیر بگذرونه خونه تکونی امسال رو ...
13 بهمن 1392

بالاخره برف اومد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا شکرت بالاخره این نعمت بی نظیرت رو برای ما مشهدی ها هم فرستادی خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت واقعا ازت ممنونم فک کردم دیگه خدا مارو فراموش کرده حالا انشاالله چند تا عکس خوشگل میگیرم ومیذارم آخ که دلم میخواد صبح بشه وبا هم بریم تو حیاط ویکمی برف بازی کنیم و برفا رو لمس کنم آخه خیلی دلم تنگ شده  برای برف بازی وای وای مامانی نمیدونی چه برفی داره میاد وچقدر هوا سرد شده و خیلی باد شدیدی می وزه ویه صدای وحشتناکی هم میده هوووووووووووووووووووووووووووووو وشما امشب خیلی ترسیدی وهمش به من وبابایی میگفتی ترسید قربون این حرف زدنات بشه مامانی که این روزا خیلی خوشمزه شدی وکلی حرف میزنی مخصوصا از وقتی این پکیج کودک نخبه رو گرفتیم کلی ...
12 بهمن 1392

پکیج کودک نخبه

بالاخره پکیج کودک نخبه هم به دستمون رسید وامروز صبح برامون آوردن ومنم کلی خوشحال شدم وامروز یه چند تا از فلش کارتای اشیاء رو باهم کار کردیم که ماشاالله ,چشمت نزنم, بزنم به تخته خیلی زود تکرار میکردی و من وبابایی هم کلی ذوق کردیم ولی مسئله اینجاست که اولا شما خانوم خانوما یه جا بند نمیشی و همش در حال راه رفتنی و این کار رو سخت میکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ودوما زودی خسته میشی و میخوای همش من با شما بازی کنم در کل باید از فکر کارای خونه بیام بیرون وبشم هم بازی خانوم کوچولوی خودم و اما مادر بودن خیلییییییییییییییییییی مشکله چون بعد از اون همه بازی کردن و اینو ازت بگیرم که تو دهنت نکنی واونو بگیرم و.................... ...
2 بهمن 1392

باز هم ویروووووووووووووووووس وآمپول دوم

ای امان از دست این ویرووووووووووووووووووووووووووووووس که هرچی بگم, کم گفتم.  دخترکم تازه داشتی جون میگرفتی و یکم وزن گرفتی که این ویروس حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسود گریبان گیرمون کرد از این بگم که من روز دوشنبه وقت سونو گرافی داشتم از کبد وکلیه ها و مثانه وغیره یعنی یه چکاپ اساسی و شما رو گذاشتم پیش عمه فاطمه و رفتم دکتر نزدیک ساعت ١٢ بود که برگشتم وباهم رفتیم خونمون و چون من صبحانه نخورده بودم , گفتم ناهار زود بخوریم واز اونجایی هم که هیچی درست نکرده بودم  تن ماهی گذاشتم وبرنج هم درستیدم و اول به شما غذا دادم وگفتم خودم بعد از شما میخورم خلاصه ناهار خوردیم وبعد از نیم ساعت دوتایی مون خوابیدیم,  یک ساعت که خوابیدیم یهو توی ...
2 بهمن 1392
1